۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

نامزدونگ

در يك عمليات نيمه تهاجمي تقريبا نصف بيشتر گل هاي ماشين عروس توسط كمك راننده كنده و به داخل ماشين كشيده شد.

سر مراسم نامزدونگ نصف پاشوديم رفتيم ولايتشون. با بچهاي قديم شرکت. يه جا از اداره مامان گرفتيم واسه دو شب. پنج شنبه و جمعه . شنبه رو هم از سازمان مرخصي گرفتم برگشتنه با خيال راحت و سر فرصت برگشتيم.خيلي خوش گذشت. دو روز پيش  داشتم فيس بوكم رو چك مي كردم متوجه شدم تولد نصف جمعه اس. لذا با مراجعه به اولين مكان ممكن يه عروسك پو و ببر مهربون گرفتم واسش. باحاليش روش تحويل بود به عروس خانم وسط عروسي، آي خنديديم، آي خنديديم. جاتون خالي. يه چيز جديدم  درباره شهرشون ياد گرفتم. هر جا خواستي بري :مستقيم دست راست. كلا جواب ميده. يه عالمه آدم هم ديديم كه مثلا نميشناختيم. يعني في الواقع به قيافه نميشناختيم. كمثل الخسرو و اسفنديار. جريان وزارت اطلاعات هم از سايت اصلي بخونين. 

فهلاً تا بعد


۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

بازگشت

بالاخره مامان با شاهين برگشتن. شاهين شروع كرده به خوردن همون گياه مزخرفه. تمام پرهاشم داره ميريزه. طفلكي دلم براش سوخت يكي از جوجه هاش رفته بود يه جنگل ديگه برا امتحان جهاني باهوشترين حيون دنيا تو شمردن گوسفند. باخت و برگشت. طفلي وقتي رسيد جنگل مامان دوستش گفت: عزيزم خوش گذشت؟ مامانت كو؟؟ يهو لبش جمع شد. خيلي دلم سوخت براش. تازه هنوز نديده بود پراي مامانش ريخته. خلاصه همه دارن تلاش ميكنن روحيه همديگه رو بالا ببرن. بسي اميدوارم كه زود كل ماجرا حل بشه. همه تحت فشارن.
امروزم دعا كنين. واسه مامان من كه بتونه تحمل كنه.