۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

هارد اكسترنال

بالاخره پولامو جمع كردم و رفتم يه هارد وسترن ديجيتال خريدم.

ظرفيت 320 گيگ. كه تقريبا ميشه 300 گيگ واقعي. آخه از قديم اين هارد فروشا يه كيلو رو 1000 بايت ميگرفتن ولي ويندوز 1024 بايت. همين 24 بايت ناقابل باعث ميشه كه هر گيگ 73 مگابايت با مقدار واقعي تفاوت داره. حالا تو 320 گيگ ميشه چقدر؟ 23 گيگ ناقابل. نامردا!!! نه؟؟ . خب ولي اشكال نداره كلا لازم داشتم. يه عالمه برنامه و فيلم و اينجور چيزا رو هارد لپتاپم بود كه لازم بود تصفيه بشه. آخه اقلا لپتاپ مال شركته.

يه درايو مخفي روش درست كردم واسه بك آپ اطلاعات شخصي. البته سعي ميكنم به اندازه كافي بهش چفت و بست بزنم كه لو نره ولي كلا چيز جالبيه. الانم دارم سعي ميكنم روش لينوكس نصب كنم. اگه موفق بشم به يكي از برنامه هاي ديرينم رسيدم: هك در سه سوت. خيلي سادس. يه قانون قديمي امنيت ميگه:

Physical Access is All the Access. يا يه همچين چيزي… لذا اگه من كامپيوتر شما رو با هارد خودم بوت كنم اصلا مهم نيست چه قانوني براي سطح دسترسي ست كرده باشي :دي.

فعلا. من بايد ريبوت كنم برا نصب لينوكس…

پ.ن.: جلسه خوب اونه كه با دعوا شروع شه به خوشي ختم شه.

پ.ن. 2: تولد هشت افقي خيلي مباركه. از بهترين دوستاي وبلاگيه منه.

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

دعوا

دارم ميرم تو جلسه با مديرعامل شركت.

احتمال زياد به دعوا ختم ميشه. ميخوام استعفا بدم.

دعا كن.

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

شب يلدا

شب يلدا تو جنگل ما خيلي شلوغ بود. اول قرار بود همه بريم خونه شيرشاه. بعد گفتن همه رفتن خونه شاهين. من كه رسيدم آخراي شام بود. مامانم اينا هنوز نيومده بودن. ما هم مشغول صرف شام شديم. بالاخره مامان اينا هم اومدن و خيلي به خوبي و خوشي ميوه خورديم و شام خورديم و …

ساعت شد حدود 10. مامان صدام كرد تو اتاق.

  • براي اون قضيه من ميخوام شاهين يا پرستو يه بار يه نگاهي به اين طرفت بندازن يه دو سه تا سوال مخصوص از طرف من بكنن
    • چه خوب فقط يكم زوده ايكاش اجازه ميدادين ما به يه جمعبندي اوليه برسيم بعد.
  • پس بذار موضوع رو به خود شاهين بگم.
    • باشه مشكلي نيست…

پس از ورود شاهين به جلسه، خب من انتظار يكم خشانت رو داشتم. ولي خب يكم بيشتر از انتظار من بود. يه سري اصطلاح كه به نظر من توهين بود ولي به نظر اونا نه!

مگه داري آدم معامله ميكني… تو خيلي پرتي… برو حرف زدن ياد بگير…

خلاصه چشمت روز بد نبينه. اينقدر از اين خورده فرمايشات و غرغرا به من گفتن كه مجبور شدم جواب بدم. خب آشناترا ميدونن من وقتي شروع ميكنم به جواب دادن چه اتفاقي ميفته. خب دعوا شد و مامان و شاهين با من قهر كردن. امروز كه چهارشنبس هنوز هيچكدوم درست باهام حرف نزدن.

يه دست گل براي شاهين بردم. دو سه بار هم تو هفته شركت رو پيچوندم كه زودتر برسم به خونه ولي بازم فايده نداشت.

حالا باز امشب دارم ميرم خونه ببينم چي ميشه…

 

 

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

دردسرهاي من

اصلا برام مهم نيست كسايي كه اين پست رو ميخونن چه فكري درباره من ميكنن. خيلي وقتا اينجا زيادي مراعات ميكنم. راستش از اول هم زيادي مراعات كردم. قراربود اينجا راحت فحش بدم. خيالم راحت باشه حداقل تو دنياي واقعي كسي به روم نمياره. ولي بازم نشدو چند وقت پيش داشتم به راه حل كوچ فكر ميكردمو ولي خداييش از اينجا برم اصلا ديگه هيچي نمي‌نويسم.

لذا، لذا شروع كردم به نوشتن يه چيزايي كه احتمال زياد زود پاكشون ميكنم. لطفا ذخيره نفرماييد. ارزش غذايي نداره(زياد سرخ شده).

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

نامزدونگ

در يك عمليات نيمه تهاجمي تقريبا نصف بيشتر گل هاي ماشين عروس توسط كمك راننده كنده و به داخل ماشين كشيده شد.

سر مراسم نامزدونگ نصف پاشوديم رفتيم ولايتشون. با بچهاي قديم شرکت. يه جا از اداره مامان گرفتيم واسه دو شب. پنج شنبه و جمعه . شنبه رو هم از سازمان مرخصي گرفتم برگشتنه با خيال راحت و سر فرصت برگشتيم.خيلي خوش گذشت. دو روز پيش  داشتم فيس بوكم رو چك مي كردم متوجه شدم تولد نصف جمعه اس. لذا با مراجعه به اولين مكان ممكن يه عروسك پو و ببر مهربون گرفتم واسش. باحاليش روش تحويل بود به عروس خانم وسط عروسي، آي خنديديم، آي خنديديم. جاتون خالي. يه چيز جديدم  درباره شهرشون ياد گرفتم. هر جا خواستي بري :مستقيم دست راست. كلا جواب ميده. يه عالمه آدم هم ديديم كه مثلا نميشناختيم. يعني في الواقع به قيافه نميشناختيم. كمثل الخسرو و اسفنديار. جريان وزارت اطلاعات هم از سايت اصلي بخونين. 

فهلاً تا بعد


۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

بازگشت

بالاخره مامان با شاهين برگشتن. شاهين شروع كرده به خوردن همون گياه مزخرفه. تمام پرهاشم داره ميريزه. طفلكي دلم براش سوخت يكي از جوجه هاش رفته بود يه جنگل ديگه برا امتحان جهاني باهوشترين حيون دنيا تو شمردن گوسفند. باخت و برگشت. طفلي وقتي رسيد جنگل مامان دوستش گفت: عزيزم خوش گذشت؟ مامانت كو؟؟ يهو لبش جمع شد. خيلي دلم سوخت براش. تازه هنوز نديده بود پراي مامانش ريخته. خلاصه همه دارن تلاش ميكنن روحيه همديگه رو بالا ببرن. بسي اميدوارم كه زود كل ماجرا حل بشه. همه تحت فشارن.
امروزم دعا كنين. واسه مامان من كه بتونه تحمل كنه.

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

نمايشگاه

اول سلام ببخشيد يه عالم وقته پست نزدم. سرخ خعلي شلوغ بود.

از اول آبان نمايشگاه رسانه هاي ديجيتال بود. از سي ام مهر مشرف شديم بابت دكورچيني (در حقيقت حمالي وسايل). مام كه نكرده كار... زديم خودمونو شل و پل كرديم. البته به روي مبارك نياورديما.
غرفه روبرومون اطلس سخنگو بود كه نصف راهرو رو قرق كرده بود. چهار پنش تا خانم اومده بودن به عنوان فروشنده هاش قيمتش هنوز زيادي گرونه. چهارصد و سي و پنش تومن... هي! مي ريم كلاس زبان خب..
دو تا غرفه اونورتر كه كولاك بود... جن شناسي،‌شيطان شناسي! رسما خدا به داد برسه. خلاصه بدي نبود اولاشاشكال اساسي ساعت نمايشگاه بود:‌هشت و نيم صبح تا نه شب. پدرمون در اومد. ظرف سه چهار روز كاملا زوارمون در رفت. ولي خدارو شكر كم كم بچه ها اومدن.
استقبال از غرفه ما بيشتر از انتظارم بود. آخه افتاده بوديم تو راسه قصابا. يعني سيدي فروشا. رسما يارو مغازه رو بار زده بود اومده بود نمايشگاه بفروشه. بيشتر قسمت ما نمايشگاه بسته بندي سيدي بود تا رسانه هاي ديجيتال. خلاصه از نمايشگاه تقريبا سفارش هشت تا نصب آزمايشي گرفتيم كه به نسبت برنامه سنگين ما خيلي خوبه. امروز هم داريم آخرين كاراي پكيج كردن برنامه رو ميكنيم.
يه استراحت يه ساعتي مي كنيم مي ريم سراغ پست بعدي

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

اجاره لونه تو جنگل بالا دست

بالاخره از جنگل بالادست هم اخبار يكم خوب رسيد. نوع مريضي شاهين مشخص شد. تو جنگلمون گفته بودن اين مريضي سه نوع داره كه تو دوتاش نميشه عمل كرد و فقط بايد يه گياه مخصوص بخوري  و جلوي آفتاب خيلي داغ دراز بكشي. ولي نوع سوم امكان عمل وجود داره و آفتاب فقط به عنوان يه درمان تكميلي استفاده ميشه. دوبار تو جنگلمون نمونه برداري كردن، دوبار هم تو اون يكي جنگل ولي آخرش نفهميدن چشه. داشتم به بابا مي گفتم اگه يكم ديگه ادامه بدن كل غده رو بر ميدارن با همين روش.
بالاخره بعد از دور سوم نمونه برداري تو اون جنگل معلوم شد مرضش از اون نوعيه كه ميشه عمل كرد. بابا ميگه اين خبر خوبيه چون هم اون گياهه خيلي عوارض داره و همه حيوونا موهاشون ميريزه و زشت ميشن، هم اون آفتاب خيلي داغه ضرر داره چون ما پوستمون حساسه و زيادي برنزه ميشيم. خلاصه خبر خوبي بود.
مامان از اون جنگل زنگ زده ميگه روزنامه اينجا رو بگير بخون دنبال به لونه اجاره اي بگرد واسه شاهين. من ميگم بابا من زبون پرنده ها رو بلد نيستم. خود شاهين كه اونجاست. تازه تا حالا مگه پيش لك لك نبودين؟ به خودش بگين يه لونه پيدا كنه براتون!

خلاصه ما نشستيم از اينجا دو سه تا آشيونه و لونه و يه دونم پانسيون واسه پرنده ها پيدا كرديم. آخرش هم قرار شد مامان و شاهين با كمك پسر دايي پاندا يكيشو اجاره كنن. ظاهرا كار موفقيت آميز بوده و الان تو يه آشيونه مستقر شدن.
بعدش نتونستم باهاشون صحبت كنم هنوز. ازشون بي خبرم.
دلم يكم كار علمي مي خواد.
---
پ.ن: اگه كسي سوالي داره راحت بپرسه.
فوقش خصوصي جواب ميدم

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

سربازي

تا حالا سعي  ميكردم يه جوري بنويسم كه كسي به اين آسونيا نتونه از نوشته هام كشفم كنه. ولي خب فكر اولشو نكرده بودم.(اگه گفتي اولش چي بود...)
 تصميم گرفتم يكم راحت تر بنويسم. خب براي شروع بگم اصلا تو پوست خودم نميگنجم از ديشب كه تلويزيون اعلام كرد سربازي دو ماه كم شد رو عرشم. براي من خيلي رديف شد. چرا؟ آخه من پايان خدمتم آخر خرداد بود. با اين روش شد آخر فروردين. 15 روز هم كه دست نظام جمهوري اسلامي درد نكنه عيده. يه 15 روز هم كه پايان دوره داريم. خب رسيديم قبل عيد.

ديشب نشستم حساب كردم تقريبا 80 روز كاري ديگه دارم تا پايان خدمت. اگه 40 روز مرخصي رو در كنارش(قبلا ازش كم شده، اصلش 120 روز كاري بوده)ميشه باهاش  از 20 روز ديگه هفته اي دو روز مرخصي گرفت. اون 20 روز هم توش 9 روز تعطيلي هست تا آخر سال ميشه 11 روز.
راستي اينا محاسبات ديشبه. الان ديگه شده 10 روز.


ايووول
--
پ.ن.:‌تبريك به همه سربازان برج بالا. آخه فقط اونا ارزش اين دوماه رو از ته دل احساس مي كنن.

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

سفر

مامان يه چند وقتيه رفته يه جاي دور. تمام ساختارهاي رفتاري تو خونه عوض شده. ساعت خواب گروهي از 11 و نيم شده 9. ديشب رفتيم خونه پپدربزرگم اينا. چشم راستشو عمل كرده. به نظرم آب مرواريد بوده. خاله اينام اونجا بودن. با بچه هاي خاله بزرگم. مطمئن نيستم خيلي از اتفاقي كه داره واسه مامانشون ميفته خبر داشته باشن.
مامان برا مراقبت از خاله باهاش رفته. جواب آزمايش فردا مياد. اگه جواب جالب نباشه خاله حداقل سه ماه - حداكثر يك سال بستريه. اگه اصلا جالب نباشه هم ممكنه فوري برگردن. بجز حالت آخر مامان زودتر از پايان مهر بر نميگرده. دلم داره براش تنگ ميشه. وضع روحيشون هم خيلي داغونه.
 تصميم گرفتم روزي يه ميل بهشون بزنم.


۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

مهمان جديد

يه خبري پريشب شنيدم برام جالب بود. به نظر مياد تو اين وبلاگ همه منو ميشناسن. 
خداييش اگه ميشناسين بگين مام راحت تر بنويسيم.
نفر آخر دلخور نشه ها. كلا اين وبلاگ 4-5 تا ويزيتور ثابت داره. به نظر مياد همه آشنان! خب بگين منم بدونم.




۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

احيا پارتي

ديشب رفتيم مصلي برا مراسم احيا.  برنامه به صورت خيلي جالبي ترتيب داده شده بود.
 اول رفتيم دو تا پفك و يه چيپس و چندتا نوشابه خنك گرفتيم. آخه دادشم ميگفت تو مصلي خيلي گرون ميفروشن.  خلاصه حدود آيه 30 از دعاي جوشن رسيدم با يه زير انداز رفتيم قسمت خانوادگي نشستيم. شروع كرديم به خوندن. اينجاش بد نبود. تا شست و شش كه خوند ميكروفن رو داد دست حاج صادق آهنگران. عجب صداي گرمي داره. دمش گرم... دو تا مورد جالب ديشب بود 
  • يكي اين كه يه سري قيافه قيافه اومده بودن كه من جدا اصلا انتظارشو هم نداشم. داشم فكر ميكردم زيادي ظاهر بين شدم. ميدوني اومدن اينجور جاها اصلا زوركي نيست. پس اگه كسي اومد ميتوني فكر كني به يه دليلي اومده. واسه همين هم فكر ميكنم احتمال تظاهر خيلي كمه. حالا اگه من انتظار اين قيافه ها رو ندارم بايد از خودم سوال كنم كه اشكال كجاس؟ قطعا اونا مشكل ندارن. اگه من ادعا ميكنم بعضي مراسم ها رو شركت كردن توفيق مي خواد خب حتما اونا داشتن.... نمي دونم.
  • دومين مورد اين بود كه يكم حسوديم شد. بعضيا خيلي خانوادگي اومده بودن. منم دلم خواست.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

هفت عادت مردمان موثر

يكي از كتابهايي كه خيلي رو زندگي من تاثير گذاشت و باعث شد خيلي خيلي از اون چسزي كه داشتم ميشدم موفق تر بشم. كتابي بود به نام هفت عادت مردمان موثر اثر استفان كاوي. اخيرا تو دو سه تا وبلاگ دربارش ديدم. يه گشتي زدم يه پست تقريبا خوب براش پيدا كردم.
هفت عادت مردمان موثر، برگرفته از کتاب استفان کاوی، به قرار زیرند:

عامل بودن؛
شروع از پایان درذهن؛
نخست به اولین ها پرداختن؛
برنده - برنده اندیشیدن؛
اول فهمیدن و سپس فهماندن؛
هم افزایی (سینرژی)؛
اره تیزکردن (پیشرفت مستمر و فرایندهای پیشرفت).؛

 يه نصيحت مي كنم: اين كتاب رو بخون. من تو عمرم فقط سه تا كتاب پيشنهاد كردم. اين مهمترينشه. به نقل از ماهنامه تدبير شماره 155


7عادت مردمان موثر


TRIZ به معنای تئوری حل مسئله به روش ابداعی است.
گنریش آلتشولر برای اولین بار در سال 1946 این تئوری را با طرح این نظریه
که قوانین عمومی برای نوآوری وجود دارند که پایه و اساس نوآوریهای خلاقانه
هستند و به پیشرفت فناوری منجر می شوند. مورد بررسی قرار داد. با مجهزشدن
به قوانین و الگو توسعه سیستم های این تکنیک، مردم می آموزند که چگونه می
توان دست به خلاقیت و نوآوری زد، فرایند نوآوری را پیش بینی کرد و در مسیر
آن گام برداشت.
کتاب
هفت عادت مردمان موثر، نوشته استفان کاوی، یکی از مطرح ترین کتابهای
منتشرشده در زمینه مدیریت و روان شناسی انسانهاست که نویسنده در آن به هفت
عادت مردمان موثر اشاره کرده است که دارای یک سیر تحولی از رشد شخصی (سه
عادت اول) تا کار گروهی، همکاری و ارتباطات (سه عادت دوم) و در نهایت
دوباره سازی و یکپارچه کردن همه عادتها (عادت هفتم) هستند.
در این
نوشته، سعی شده است برخی اصول و مفاهیم تئوری حل مسئله به روش ابداعی با
هفت عادت ذکر شده در کتاب هفت عادت مردمان موثر مورد مقایسه تطبیقی قرار
گیرد.




مقدمه
تئوری حل مسئله به روش ابداعی (THEORY OF
INVENTIVE PROBLEM SOLVING = TIPS) و TRIZ سر واژه عبارتی به همین معنا در
زبان روسی است. توسعه TRIZ از سال 1946 توسط گنریش آلتشولر (GENRISH
ALTSHULLER) و همکارانش در شوروی سابق آغاز شد و در حال حاضر نیز در
بسیاری از نقاط دنیا در حال فراگیری، به کارگیری و توسعه است.

پژوهش
در مورد TRIZ، ابتدا با این نظریه شروع شد: قوانین عمومی برای نوآوری وجود
دارند که پایه و اساس نوآوریهای خلاقانه هستند و به پیشرفت فناوری منجر می
شوند. اگر این قوانین به درستی شناسایی، دسته بندی و کدگذاری شوند، می
توانند به مردم بیاموزند که چگونه می توان فرایند نوآوری را پیش بینی کرد
و هرچه بیشتر در مسیر آن گام برداشت. این تحقیقات در مقاطع و سطوح مختلفی
طی 50 سال صورت پذیرفت. بیش از دو میلیون سند اختراع(PATENT) بررسی و طبقه
بندی شد و سپس به منظور تحلیل آنها و شناسایی قوانین نوآوری و سطح بندی
مسایل و اختراعات، مورد مطالعه قرار گرفت. سه نتیجه اصلی این پژوهشها، به
قرار زیراست:

1 - مسایل و راه حلهای آنها، در صنایع و علوم مختلف تکرار می شوند؛
2 - الگوهای تکامل فنی، در صنایع و علوم گوناگون تکرارپذیرند؛
3 - نوآوریها و اختراعات انجام شده در یک حوزه علمی، بر دیگر عرصه ها و زمینه های دانش تاثیر می گذارند.
در به کارگیری این تئوری، هرسه یافته برای ایجاد و توسعه یک محصول، خدمت یا سیستم به کار گرفته می شوند.
شرکتهای
بزرگ و کوچک بسیاری از TRIZ استفاده می کنند. این شرکتها، این تئوری را در
سطوح مختلفی مانند حل مسایل واقعی، مشکلات روزمره و عملیاتی و پیش بینی و
تصمیم گیری درباره جهت گیریهای آینده فناوری به کار می گیرند. این تئوری
در شرکتهایی چون فورد، زیراکس، هوندا، موتورولا، زیمنس، فیلیپس، ال جی،
سامسونگ، میتسوبیشی، کداک، فوجی فیلم، سونی و صدها کمپانی دیگر، در حال
اجراست.
باتوجه به نوپابودن این تئوری در ایران، مقاله زیر به منظور
آشنایی با گستره آن از طریق موضوعی آشناتر انتخاب شده است. در این نوشته،
برخی از اصول و مفاهیم TRIZ با کتاب مدیریتی هفت عادت مردمان موثر مورد
مقایسه تطبیقی قرار گرفته است.

در تئوری حل مسئله به روش ابداعی
قوانین و الگوهایی برای توسعه سیستم ها، معرفی می شود. یکی از مهمترین این
قانونها، قانون بروز تضادها است. بررسی و تحلیل این قانون به تعریف 39
پارامتر مهندسی و 40 اصل نوآوری منجر می شود. هر نوع تضاد موجود در
سیستم‌‌ها‌ و مسایل، ناشی از تقابل دو یا چند پارامتر از این 39 پارامتر
است. راه حل غلبه بر تضاد رخ داده نیز،‌ به کارگیری اصول پیشنهادی ذکر شده
در ماتریسی 39 .39*موسوم به ماتریس تضادها است. TRIZ برای مسایل مدیریتی
نیز 31 پارامتر و 40 استراتژی خلاق را معرفی می کند و برای حل مسایل
مدیریتی از ماتریس 31F،31موسوم به ماتریس(WIN-WIN) برنده - برنده بهره می
گیرد.

سیر تحول 7 عادت
کتاب هفت عادت مردمان موثر،
نوشته استفان کاوی یکی از کتابهای بدون تاریخ مصرف و همیشه قــــابل
استفاده در زمینه روان شناسی انسانها است. در فاصله کوتاهی پس از انتشار
اولین چاپ این کتاب در سال 1989، میلونها نسخه از آن در سراسر جهان به
فروش رفته است. به منظور مطابقت دادن مفاهیمTRIZ با آنچه در این کتاب
ارزشمند آمده است، آن را مــورد مطالعه و بازخوانی قرار داده ایم.

اغلب TRIZیک رویکرد بسیار فنی برای حل مسایل به نظر می آید و به همین دلیل نیز در قیاس با روابط ملموس انسانی، موثر تصور می شود.
اگرچه
حقیقت این است که مطابقت ها و مشترکات بسیاری بین رویکردهای تشریح شده هفت
عادت وTRIZ وجود دارد. در زیر، برخی از اشتراکات این دو را مورد بررسی
قرار می دهد.

هفت عادت مردمان موثر، برگرفته از کتاب استفان کاوی، به قرار زیرند:
عامل بودن؛
شروع از پایان درذهن؛
نخست به اولین ها پرداختن؛
برنده - برنده اندیشیدن؛
اول فهمیدن و سپس فهماندن؛
هم افزایی (سینرژی)؛
اره تیزکردن (پیشرفت مستمر و فرایندهای پیشرفت).
در
این کتاب، هفت عادت یک سیر تحولی را از رشد شخصی (سه عادت اول) تا کار
گروهی/ همکاری / ارتباطات (سه عادت بعد) به دوباره سازی همه عادات (عادت
هفت) طی می کنند.
در زیر، هریک از این عادتها را مبتنی بر ارتباطشان با این تئوری بررسی می کنیم.
1 - عامل بودن: نخستین
عادت، توجه به حق انتخاب است. مهمترین ایده پنهان پشت این عادت این است که
در یک شرایط مشخص، چه آن را خوشایند فرض کنیم چه ناخوشایند و طردشده در
نظرش بگیریم، ما اجازه انتخاب داریم که چطور با موضوع برخورد کرده و به آن
بپردازیم. اگر کسی در خیابان یک بزرگراه به یکباره جلو ما بپیچد، احساس
عصبانیت نسبت به شخص خاطی در ما برانگیخته می شود. اما توجه داشته باشیم
که این واکنش، خود یک انتخاب است. به استناد کتاب، واکنش بسیار موثرتر،
گزینش واکنــش مخالف و بروز عکس العملی برخلاف عادت یا احساس طبیعی است.
بااین رویکرد ما می توانیم نسبت به هرچیز منفی، محرکی مثبت نشان دهیم و
زندگی شادتر و پرثمرتری داشته باشیم.

صرف کردن انرژی برای عصبانیت،
اگر توان غلبه برشرایط و نفوذ بر جایگاه غالب را نداشته باشیم، حرکتی پوچ
و بیهـوده است. حلقه های نگرانی و حلقه های نفوذ یکی از تصویرهای مفید است
(شکل 1).



درون
حلقه نفوذ، چیزهایی است که ما توانایی تغییر آنها را داریم. درون حلقه
نگرانی چیزهایی است که باید نگرانشان باشیم، اما قدرت نفوذ و غلبه بر آنها
را نداریم، مثل آن راننده ای که راه ما را می بندد. عامل بـــودن، می گوید
که وقتمان را در حلقه نگرانیها تلف نکنیم و به جای آن حلقه نفوذمان را
بشناسیم و آن را توسعه بدهیم.

اصل شماره 22 TRIZ، تبدیل ضرر به
سود، در‌برگیرنده مفهوم عادت عامل بودن است. همچنین مفهوم توفیق اجباری و
استفاده از منابع را نیز می توانیم برای این عادت عنوان کنیم.

اصل 22. تبدیل ضرر به سود: 1 - احراز یک اثر مثبت با به کارگیری اثر زیان بار یا عامل زیان بار محیطی؛
2 - از میان برداشتن یک عامل زیانبار توسط عامل زیان بار دیگر؛ 3 - خروج از حالت ضرر باافزایش درجه زیان باری.
2 - شروع از پایان، در ذهن: عادت
دوم ما را تمرین می دهد تا پیش بینی کنیم که آینده موضوع موردنظرمان چگونه
خواهد بود و یادآور این ضرب المثل قدیمی است که اگر نمی دانید کجا می
خواهید بروید، همه راهها شما را به مقصد می رساند«. شروع ذهنی از پایان می
گوید که آنچه می خواهید بدان برسید را تجسم کنید. ایده ادوارد دوبونو و
آنچه که درTRIZ آن را با عنوانIFR (نتیجه نهایی ایده ال) می شناسیم نیز از
آنجا که با حرکت به سوی عقب از آینده تا به امروز ما را به مقصد راهنمایی
می کند، بسیار به این عادت شباهت دارد. چیزی که با کمک نتیجه نهایی ایده
ال به آن معنا می بخشیم با تمام مزایا و ویژگیها، مثبت و بدون هرگونه عیب
یا ضرری همان چیزی است که استفان کاوی در تشریح عادت دوم در کتاب خود بیان
داشته است.

تعریف IFR (نتیجه نهایی ایده آل): برای انجام یک
کارکرد خاص، سیستم های متفاوتی وجود دارد ولی از میان تمام سیستم هایی که
کارکرد مورد نظر را انجام می دهند، سیستمی بهتر است که به کمترین منابع
برای ساخت، عملیات و نگهداری نیاز داشته باشد.

سیستم ایده آل سیستمی است که هیچ گونه وجود فیزیکی نداشته باشد اما کارکرد اصلی خود را انجام دهد.
3 - نخست به اولین ها پرداختن: عادت
سوم به طور مشخص به روشها و راههای رسیدن به تجسم تعریف شده در عادت دوم
پرداخته است. به این ترتیب که به سمت عمل کردن گام بر می داریم. در نگاه
اول، این عادت با تئوری حل مسئله به روش ابداعی ارتباط قوی ندارد اما
ماتریس معروف اهمیت - اضطرار که در کتاب کاوی تشریح شده است، بسیار به
TRIZ نزدیک است. ایده اصلی این عادت، پرداختن و تمرکز بر موارد مهم و
خصوصاً موارد غیراضطراری است.

TRIZهنگامی که به حرکتها و جابه
جائیهای غیرقابل شمارش در مسیر رسیدن به نتیجه نهایی ایده ال می پردازد،
بسیار قوی می نماید. به عبارت دیگر این تئوری به ما در تشخیص و تمیز دادن
بین نسبتاً خوبها و خوبها و تشخیص مهم اما غیراضطراری کمک می کند.

برخی
از روشهای رسیــــدن به بهترین راه حل در این تئوری، مانند افـزایش درجه
ایده الی، رفع تضادها، استفاده از منابع موجود بدون افزودن منبع جدید، به
ما کمک می کنند تا تشخیص دهیم کدام راه حل قوی تر و ثمربخش تر از بقیه است.

4 - برنده - برنده اندیشیدن: از منظر یک عادت فردی مرتبط با دیگران، عادت برنده - برنده اندیشیدن بسیار بهTRIZ نزدیک است.
مردمان
موثر، تفکر برنده - برنده دارند؛ همان طور که این تئوری به ما کمک می کند
تا به وسیله روشهای نظام یافته به راه حل برنده - برنده دست یابیم. دو
چیزی که بسیار به یکدیگر نزدیک و متصل هستند.
به عنوان مثال، مذاکره
بین دو نماینده از دو سازمان را تصور کنید. تصور مرسوم آن است که دو فرد
مقابل هم و در دوســـــــوی میز می نشینند و به گفت وگو می پردازند. این
در حالی است که در یک مذاکره با منطق بـــــرنده - برنده، هردو طرف به یک
سمت میز می آیند و با نشستن در کنار هم، فارغ از دغدغه اینکه صرفاً هریک
چه منافعی از دیگری عایدش خواهد شد، به افق گسترده دنیای امکان پذیرها و
منــــافع ناشی از همراهی یکدیگر می اندیشند.

5 - اول فهمیدن و سپس فهماندن : اول
در پی فهمیدن باشید، سپس سعی کنید بفهمانید. این کار به نظر ساده می نماید
اما در عمل دشوار است. اصل شماره 13TRIZ (معکوس کردن) تمرین مناسبی برای
پیاده سازی این عادت است. پیوند محکم تر این عادت با TRIZ از طریق
ابزارهای نقشه ادراک (PERCEPTION MAPPING) و 9 پنجره (9 SCREEN) یا
اپراتور سیستمی قابل ادراک است.

عادت پنجم می گوید که پیش از توجه به دیدگاه خودمان، به موضوع از دید دیگران نیز بنگریم.

اصل 13 . معکوس کردن : 1 - به جای اقدام مستقیمی که مسئله دیکته می کند، اقدام عکس آن را انجام دهید؛
2
- قسمت مورد نظر شیء را متحرک سازید؛ محیط خارجی شیء متحرک را تغییر دهید
و بخش متحرک را ثابت و بخش ثابت را متحرک کنید؛ 3 - شیء را وارونه کنید.
6
- هم افزایی: عادت هم افزایی، علاقه مندی به مفهوم ارزشمندتر بودن جمع از
مجموع ارزشهای هریک از اجزای تشکیل دهنده آن است. متاسفانه امروزه هم
افزایی به یک واژه کلیشه ای تبدیل شده است.
ایده دستیابی به منابعی که
پیش از این به آن دست یافته نشده است، زمانی که ما دو گروه متفاوت را در
کنار هم قرار می دهیم خوشبختانه هنوز یک روش موثر و کارآمد در دستیابی به
راه حلهای قدرتمند است. ارتباط اصلی این عادت با TRIZ استفاده از اصول 5و6
آن است.
در کتاب استفان کاوی، عادت ششم به کارگیری توام پنج عادت پیشین
است. بنابراین، این عادت به تنهایی شامل تمام اجزای آنها نیز می شود. از
دیدگاه این تئوری، این عادت نمایانگر اهمیت ادغام کردن سیستم ها براساس
اصلهای 5 و 6 TRIZ وقانون حرکت از یک سیستم تکی، به دوتایی و چندتایی به
منظور دستیابی به راه حلهای موثر و مفیدتر است.
اصل 5 . یکپارچه کردن: 1 - اجسام مشابه یا اجسامی راکه برای انجام عملکردهای پیاپی در نظر گرفته شده اند، به صورت مکانی با هم ترکیب کنید؛
2
- عملکردهای مشابه یا پیاپی را به صورت زمانی با یکدیگر ترکیب سازید. اصل
6 . جامعیت یا عمومیت دادن: به منظور رفع نیاز به چند جسم، یک جسم می
تواند عملکردهای چندگانه ای داشته باشد.
قانون حرکت از یک سیستم تکی به دوتایی و چندتایی: یک
سیستم فنی در طول عمر خود، برای کسب خواص مثبت بیشتر با یک سیستم فنی دیگر
و یا چندسیستم فنی دیگر ترکیب شده و سیستم جدیدی ایجاد می گردد و سپس در
مرحله مشخصی از رشد، سیستم فنی بزرگ شده به یک سیستم فنی فشرده با حفظ
تمام خواص مثبت کسب شده قبلی، تبدیل می گردد

7 - اره تیزکردن: عادت
اره تیزکنی، به مـــــا می گوید که در مقایسه سفر با مقصد، اهمیت سفرکردن
را بدانیم. مردمان موثر براساس این عادت، مردمانی هستند که به طور مداوم
بازنگری و نوسازی آنچه را انجام می دهند و روش آن را مدنظر قرار می دهند.
پیوند اصلی این عادت باTRIZ طبیعت چرخه ای فرایند حل مسئله است. به عنوان
مثال، ایده زنجیره تضاد بیانگر ظهور مداوم تضادها و راه حلهای برطرف کردن
آنها به عنوان ابزار اولیه پیشرفت سیستم است. عادت اره تیزکردن در مقایسه
با TRIZ همانند استفاده از ایده زنجیره تضادها در فرایند حل مسئله است.



به کارگیری همه عادتها
اگر
تئوری روش ابداعی حل مسئله را عصاره بهترین روشها فرض کنیم، در این صورت
تمام مزایای هفت عادت نیز باید در آن موجود باشد، یا آنکه باید در این
فلسفه یا متد، یکجا جمع شده باشد. به عبارت دیگر، همه آنچه در هفت عادت
مردمان موثر شرح داده شده است. ما به ازایی این تئوری دارد. برای جمع بندی
بحث، در جدول شماره یک به مطابقت هفت عادت وTRIZ پرداخته شده است:

نتیجه گیری
آن
چنــــان که از مطالب بالا برمی آید، می توان هریک از هفت عادت ذکر شده را
به طور معادل بااستفاده از یک و یا چنداصل و یا قانون مطرح شده توسطTRIZ
تعریف کرده و آنها را در حل مسایل و پیش بینی آینده به کار گرفت. به عبارت
دیگر، هرآنچه که از آن به عنوان عادات مردمان موثر یاد شده است، معادلی در
ایــــــن تئوری دارد که این خود می تواند گواهی بر جامعیت این فلسفه و
متدولوژی و توانائیهای گسترده آن در سطوح و زمینه های مختلف باشد.

منابع و ماخذ
1 - خبرنامه شرکت CREAX ، اکتبر 2001؛
2 - جزوه آموزشی کارگاه سطح یک TRIZ، موسسه مطالعات نوآوری و فناوری ایران، 1382؛
3
- کتاب الگوریتم نوآوری، ترجمه و تالیف دکتر محمد حسین سلیمی، مهندس حسین
ایران منش، مهندس حمیدرضا شهابی حقیقی، موسسه مطالعات نوآوری و فناوری
ایران، 1381؛
4 - WWW.TRIZ-JOURNAL.COM.
5 - D.MANN, S.DEWOLF, TRIZ COMPANION, CREAX PUBLISHING, 2002.
محمود کریمی : کارشناس ارشد مهندسی صنایع از دانشگاه علم و صنعت ایران

سیده نونا میرخانی: کارشناس مهندسی صنایع از دانشگاه الزهرا


۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

مشق نصف شب

امان از دست اين 8 افقي كه شب و روز بري وبلاگشو بخوني ضد حاله! البته در نوع خودش منحصر به فردم هست. يه بار همچين آيه ياس مي نويسه كه آدم ميگه بدو بدو بايد رفت نجاتش داد، يه بار همچين بد و بيراه مينويسه كه آدم جيگرش حال مياد... امشب هم باز معلوم نيست به كي او داده سايتشو تهديد كرده كه مي بندم ميرم.
بنده در اينجا رسما از ايشون تقاضا مي كنم به فحش دادن ادامه داده، گاهي جاي ما هم نيمچه فحشي بنويسند.
 خيلي وقت ندارم باتريم داره تموم ميشه. درگير يه پروژم كه بايد دوشنبه تحويل بدم. خيلي شلوغم. الان 5% باتري دارم اميدوارم تا پايان پست دووم بياره.
شب خوش
باي

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

نميتوانم - داستان كوتاه


نمي توانم !!!


كلاس چهارم " دونا" هم مثل هر كلاس چهارم ديگري به نظر مي رسيد كه در گذشته ديده بودم. بچه ها روي شش نيمكت پنج نفره مي نشستند و ميز معلم هم رو به روي آنها بود. از بسياري از جنبه ها اين كلاس هم شبيه همه كلاسهاي ابتدا يي بود، با اين همه روزي كه من براي اولين بار وارد كلاس شدم احساس كردم در جو آن، هيجاني لطيف نهفته است.

" دونا" معلم مدرسه ابتدايي شهر كوچكي در ميشيگان، دو سال تا بازنشستگي فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب دربرنامه " بهبود و پيشرفت آموزش استان" كه من آن را سازماندهي كرده بودم، شركت داشت. من هم به عنوان بازرس در كلاسها شركت مي كردم و سعي داشتم درامر آموزش تسهيلاتي را فراهم آورم .

آن روز به كلاس " دونا" رفتم و روي نيمكت ته كلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقي بودند. به شاگرد ده ساله كنار دستم نگاه كردم وديدم ورقه اش را با جملاتي كه همه با " نمي توانم" شروع شده اند پر كرده است.

" من نمي توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."
" من نمي توانم عددهاي بيشتر از سه رقم را تقسيم كنم."
" من نمي توانم كاري كنم كه دبي مرا دوست داشته باشد."

نصف ورقه را پر كرده بود وهنوز هم با اراده و سماجت عجيبي به اين كار ادامه مي داد.

از جا بلند شدم وروي كاغذهاي همه شاگردان نگاهي انداختم. همه كاغذها پر از " نمي توانم " ها بود.

كنجكاويم سخت تحريك شده بود. تصميم گرفتم نگاهي به ورقه معلم بيندازم. ديدم كه

او سخت مشغول نوشتن " نمي توانم " است.

" من نمي توانم مادر " جان" را وادار كنم به جلسه معلمها بيايد."
" من نمي توانم دخترم را وادار كنم ماشين را بنزين بزند."
" من نمي توانم آلن را وادار كنم به جاي مشت از حرف استفاده كند."

سردر نمي آوردم كه اين شاگردها و معلمشان چرا به جاي استفاده از جملات مثبت به جملات منفي روي آورده اند. سعي كردم آرام بنشينم و ببينم عاقبت كاربه كجا مي كشد.

شاگردان ده دقيقه ديگر هم نوشتند. خيلي ها يك صفحه را پر كرده بودند و مي خواستند سراغ صفحه جديدي بروند. معلم گفت:
- همان يك صفحه كافي است. صفحه ديگر را شروع نكنيد.
بعد از بچه ها خواست كه كاغذهايشان را تا كنند و يكي يكي نزد او بروند.
روي ميز معلم يك جعبه خالي كفش بود. بچه ها كاغذ هايشان را داخل جعبه انداختند. وقتي همه كاغذها جمع شدند،" دونا" در جعبه را بست، آن را زير بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بيرون رفتند.

من پشت سرآنها راه افتادم. وسط راه، " دونا" رفت و با يك بيل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهاي زمين بازي كه رسيدند، ايستادند. بعد زمين را كندند.

آنها مي خواستند " نمي توانم " هاي خود را دفن كنند!

كندن زمين ده دقيقه اي طول كشيد چون همه بچه هاي كلاس چهارم دوست داشتند دراين كار شركت كنند. وقتي كه سه چهارمتري زمين را كندند، جعبه " نمي توانم" ها را ته گودال گذاشتند و بسرعت روي آن خاك ريختند.

سي و يك شاگرد ده يازده ساله دور قبر ايستاده بودند. هر كدام از آنها حداقل يك ورقه پر از " نمي توانم" درآن قبر دفن كرده بود. معلمشان هم همين طور!

دراين موقع " دونا" گفت:

-دخترها! پسرها! دستهاي همديگر را بگيريد و سرتان را خم كنيد.

شاگردها بلافاصله حلقه اي تشكيل دادند و اطاعت كردند، بعد هم با سرهاي خم منتظر ماندند و" دونا" سخنراني كرد:
- دوستان! ما امروز جمع شده ايم تا ياد و خاطره " نمي توانم" را گرامي بداريم. او دراين دنياي خاكي با مازندگي مي كرد و در زندگي همه ما حضور داشت.. متاسفانه هر جا كه مي رفتيم نام او را مي شنيديم، درمدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتي در كاخ سفيد! اينك ما " نمي توانم" را درجايگاه ابدي اش به خاك سپرده ايم. البته ياد او در وجود خواهر و برادرهايش يعني " مي توانم"، " خواهم توانست" و " همين حالا شروع خواهم كرد" باقي خواهد ماند. آنها به اندازه اين خويشاوند مشهورشان شناخته شده نيستند، ولي هنوز هم قدرتمند و قوي هستند. شايد روزي با كمك شما شاگردها، آنها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند.
خداوند " نمي توانم" را قرين رحمت خود كند و به همه آنهايي كه حضور دارند قدرت عنايت فرمايد كه بي حضور او به سوي آينده بهتر حركت كنند. آمين!

هنگامي كه به اين سخنراني گوش مي كردم فهميدم كه اين شاگردان هرگز چنين روزي را فراموش نخواهند كرد. اين حركت شكوهمند سمبوليك چيزي بود كه براي همه عمر به ياد آنها مي ماند و در ضمير ناخود آگاه آنها حك مي شد.

آنها " نمي توانم " هاي خود را نوشته و طي مراسمي تدفين كرده بودند. اين تلاش شكوهمند، بخشي از خدمات آن معلم ستوده بود.

ولي هنوز كار معلم تمام نشده بود. در پايان مراسم، معلم شاگردانش را به كلاس برگرداند. آنها با شيريني، ذرت و آب ميوه، مجلس ترحيم " نمي توانم" را برگزار كردند. " دونا " روي اعلاميه ترحيم نوشت:

" نمي توانم : تاريخ فوت 28/3/1980"



و كاغذ را بالاي تخته سياه آويزان كرد تا در تمام طول سال به ياد بچه ها بماند. هروقت شاگردي مي گفت: " نمي توانم"، دونا به اعلاميه اشاره مي كرد و شاگرد به ياد مي آورد كه " نمي توانم" مرده است و او را به خاك سپرده اند.

با اينكه سالها قبل من معلم " دونا" و او شاگرد من بود، ولي آن روز مهمترين درس زندگيم را از او گرفتم.

حالا سالها ازآن روز گذشته است و من هر وقت مي خواهم به خود بگويم كه " نمي توانم" به ياد اعلاميه فوت " نمي توانم" و مراسم تدفين او مي افتم.

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

تكذيبيه

تكذيب مي كنم آقا! تكذيب.
كي گفته روزه مارو برده يا روزه سكوت گرفتيم. چقد كم طاقتين. نه حالا من خيلي جذاب مي نويسم.... والا! آبرو تو در و همسايه واسمون نذاشتن.
و اما توجيه اين غيبت 5-6 روزه: ( اصلا هم به غيبت بعضي ها نميرسه:" توجيه الغيبه الطويل...")

براي اول مهر داريم يه برنامه آماده ميكنيم واسه بازار و اگه خدا بخواد نمايشگاه رسانه هاي ديجيتال. اين دو هفته گذشته و يك هفته آينده بسي درگيريم. مرحمت نموده از نيمه چرنديات ما (نصفه ديگش خذعبله) صرف نظر نماييد.

با احترام.
كوالا.


۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

آب


مثلا من اسمم كوالاست.
يعني بدون آب. كوالا از موجوداتيه كه در طول زندگيش هيچوقت آب نمي نوشه. ولي خب حداقل برگ درخت كه هست. خيلي هم شيرينه. حالا هر چي...

از ساعت چهار كه رد ميشه چشمم ناخودآگاه دنبال آبي، شربتي، ليوان چايي دودو ميزنه.
امروز تو شركت يهو متوجه شدم دارم با حسرت به آب تو گلدون نيگا ميكنم.
اينجوري خيلي (خعلي) سخته. يعني حداقل اولش تا آدم عادت كنه سخته.

يكي از چيزايي كه باعث ميشه هر كسي بتونه راحت تر اين جريانات رو تحمل كنه شايد نواهاي زمان افطار باشه.
يكي از اونا دعاي ربنا با صداي استاد شجريانه كه من امروز اتفاقي به دستم رسيد. گفتم به عنوان هديه ماه رمضون بذارمش تو سايت.
اين نوا تو سايت ايران ترانه در آلبوم تلاوت 2 (به ياد پدر) استاد شجريان گذاشته شده.
ايناهاش
خوش باشين

۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

بازگشت گيدورا






تقريبا 30 ثانيه طول كشيد تا يادم بياد گيدورا كي بود؟ اسم يه پرنسس؟ اسم مادر زن شير جنگل؟
بعد ييهو يادم اومد آهان.... آخرين فيلمي كه من تو سينما در دوران كودكيم ديدم اين بود: گودزيلا بر عليه گيدورا.
فكر ميكنم اين تيتر بيشتر شبيه يه اخطاره واسه بعضيا... خدا به دادشون برسه.
به هر حال از بازگشت سانتا به دنياي وب فعلا قد بچه اي كه تا مچ تو شكلات باشه ذوق زدم.
پ.ن. آخرين ناهار دسته جمعي تا 30 روز ديگه رو جمعه خورديم. خيلي كيف داد.

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

جو گرفتگي زباني

مرحبا ،
هذا هو اول ملاحظه في كتابة اللغة العربية. وانا شخصيا اعتقد ان
هذا يمكن ان يكون لطيفا الى الكتابة في اللغة تتضاعف في بلدي المكتوبات.

فقط اخبرني عن فكرتكم....

Hi,

This is my first note writing in English language. I myself believe this could be nice to write in multiply language in my blog.
Just tell me about your Idea ....


Hallo,


Dies ist meine erste Note schriftlich in Deutsch Sprache. Ich selbst
glaube, das könnte schön zu schreiben multiplizieren Sprache in meinem Blog.

Sagen Sie mir über Ihre Idee ....

خداييش آدمو سگ بگيره، جو نگيره....

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

مرگ يك فرشته

زندگيم اخيرا يكمي زيادي سياه شده. هي آدماي دورم دارن پرپر ميشن.
اگه يكي دو تا پست ديگه اينجوري پيش برم تنها لينك سالم سايتم به سايت عزراييل خواهد بود!
سانتا در يك حركت انتحاري رفت. بدتر از اون تمام آرشيوشم پاك كرد. البته سابقه اين كارشو دارشتم. قبلا هم يه سري بلاگشو مسلوب كرده بود. اما اين دفعه فقط يه پست باقي گذاشت.
دوباره بايد تله هام رو پهن كنم شايد دوباره شكارش كردم.

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

داستاني از منوچهر احترامي

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

رفت

ديشب نشسته بودم رو شاخم داشتم سريال رامكال ميديدم مامانم گفت من دارم فردا ميرم شمال!!
گفتم چطور؟
گفت: بچه دختر خالم تصادف كرده.
ميدوني وقتي يكي تصادف ميكنه فاميل ميرن شهرستان يعني چي؟ گفتم خانوادش؟
گفت تو تصادف خودشو پدر زن و مادر و سه تاي ديگه جا به جا كشته شدن. فقط زنش زنده مونده.
با خودم فكر كردم:
چقدر مرگ نزديكه. چقدر مرگ نزديكان ميتونه سخت باشه. چقدر...
پيروزم رفت.
پ.ن: پيروز يه سال از من بزرگتر بود و تو جاده مشهد پريروز مرد.
پ.ن2: يه فاتحه براش بخون
پ.ن3: واسه زنشم دعا كن كه خدا صبرش بده. مرگ پدر و مادر و همسر باهم خيلي سخته.

من و تو ....

ديگه تموم شد. ديگه فوقش ميشه من و شما يا بنده و جناب عالي. تازه عكستم كه خيلي مدتها گوشه بك گراند بود برداشتم.
راستش خيلي هم بي ربط نيست.
خواهرم نوك شاه پرهاتو جمع كن. رو يه شاخه عقب تر هم بشين. آهان مرسي.
ديشب با سنجاب حرف ميزديم از غزال شنيده بود كه جغد ازدواجش خيلي نزديكه.سنجاب كلي سوپريز شده بود.كلي هم غزال پشت سر من حرف زده بود. يعني نه حرف بدا، بيشتر پشت سرم فكر كرده بود.

سمور از دوستاي صميمي دوران ليسانس منه. الان نزديك 7 سالي ميشه كه با هم دوستيم. ديروز ييهو يه پيامك زد كه برو بچ خدافظ. من،
ما شدم رفت.
سمور جان ازدواجت مبارك.

خلاصه با احترام يك قدم فيلي به عقب برميدارم و ديگه ميگم "شما".
امروز يه فال حافظ گرفتم فازش خشن-رومانتيك بود:
"يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند"

پ.ن: ....همچنان دوست خواهيم ماند.
پ.ن.2: آمار ازدواج اطرافم خيلي بالا رفته. راستي تو سن ازدواج كوالا ها رو ميدوني؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

سفر اردبيل

حركت واسه ساعت ده برنامه ريزي شده بود كه به خاطر تاخير ميمون حدود يازده حركت كرديم.
خروج از باغ وحش حدود دو ساعت طول كشيد. كاروان سه اتوبوسه به سمت اردبيل - سرعين حركت كرد. سه تا راننده ناشي، بدون مدير درست حسابي سفر، اجماعا باعث شد اتفاقات نه چندان جالبي تو طول سفر برامون بيفته.
حدود ساعت سه نصف شب رسيديم به خروجي زنجان.راننده ها دبه كردن كه ما خوابموم مياد. حالا كچا توقف كردن؟ درست روبروي يه توالت بوگندو با يه مسجد نيمه ساخته كه سقفم نداشت چه برسه به موكت و مهر و اين حرفا. بعد آقايون نظر دادن خيلي خوب، تا اذان صبح كه چيزي نمونده همين جا يه يك ساعت و نيمي واي ميستيم تا اذان بگن نماز بخونيم و راه بيفتيم. دستشون درد نكنه آدم به اوج عرفان مي رسه وسط خاك و خل نماز بخونه با بوي توالت. اونم وسط خيابون. ميدوني دلم از چي ميسوزه؟ من تو بلاد خارجه(كفر) نمازم رو سر وقت و تو جاي تميز ميخوندم. منت هيچ كسي هم بالا سرم نبود.

حدود ساعت ده رسيديم سرعين. تو يه اردوگاه خصوصي. صبحانه در سلف صرف شد: سرشير و عسل. به انضمام شير و چاي. به لطف شير اين جنگل كه به نظر يكم عاقل تر از معاونينش ميومد برنامه هاي اينجا خيلي مرتب تربود. تنها مشكل اساسي فشردگي برنامه هاشون بود.
برگشت پدرمون در اومد. ساعت 9 صبح تا 5 صبح فردا تو راه بوديم

پ.ن: اين پست هفت هشت روز عمر داره ديگه داشت كاملا بيات ميشد گفتم حيفه.

شاید یک طنز

خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو
یک
خر خواهی بود
.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم
و
خداوند آرزوی خر را برآورده کرد
...

******************************************
خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود.
سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد...

******************************************
خدا میمون را آفرید و به او گفت: و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی
کرد.و یک میمون خواهی بود
.
میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

******************************************
و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت
استفاده کنی و سروری همه موجودات را
برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد
.
انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان
باشم، اما بیست سال مدت کمی
برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده
.
و
خداوند آرزوی انسان را برآورده
کرد
...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند…!!!
و پس از آن،ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد…!!!
و پس از اینکه
فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال
مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد
...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند
...!!!
و این بود همان زندگی که انسان از خدا
خواست
!!!

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

وب لاگ نويسي

يكي يه چند وقت پيش يه حرف باحالي زد. گفت :"آدم حتما 4 تا چيز داره كه هميشه دلش ميخواسته بگه ولي همه پنجميشو ندارن." واسه همينه كه خيليا وبلاگ دارن ولي همه منظم به روزش نميكنن.
البته نگفته معلومه كه من از اون سري آدمايم كه خيلي حرفي واسه گفتن ندارن. يعني دارن بلد نيستن راخت بنويسن. دارم سعي ميكنم بخدا!
الان نزديك سه روزه يه پست نصفه دارم حوصلم نيومده تمومش كنم. ايشالا امشب ميرفستمش.:دي

پ.ن: فونت بالا راحت تره خوندشا!

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

مسافرت

امشب از سر كار بابا داريم ميريم مسافرت. تقريبا يه 10-12 سالي بود كه مسافرت با خانواده و همكاران نرفته بودم. يكم شيطوني زده به سرم.
دفه آخر كه از اين جور مسافرتا رفتم زيادي خاطره انگيز شد.نمونده بود با افسر برم گردونن تهران. هي! يادش بخير.
اين تعطيلات رو مشرف ميشيم اردبيل. (با لهجه كامل قرائت شه لطفا). قراره نشستيم تو ماشين من شرو كنم به زبان محلي حرف زدن.
به به يوروم ياقچي سن ايشالا؟ نخبر؟.
من تا حالا شمال غرب نرفتم. ميگن الان هواش خيلي خوبه دوس دارم برم يه دو سه روزي از اين حال و هوا خارج شم.
بت من جديد هم گرفتم بلكه پسنديده شود...
.در ضمن دارم كلكسون اون سري رو هم تكميل ميكنم 5 تا قسمت ديگه شو هم گرفتم.

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

انتظار ظهور

به نظر آدما سه دستن:
  1. آدمايي كه وقتي جمعه شب شد.ميگن شب بخير.
  2. آدمايي كه جمعه شب شد ميگن حيف كه امام زمان ظهور نكرد
  3. يه گروه ديگم هستن كه ميگن خدارو شكر كه يه هفته ديگم وقت داريم خرابكاريهامونو جمع كنيم.
شروع كردم به اين فكر كردن كه اگه امام زمان ظهور كنه من خوشحال ميشم يا ناراحت! يا اصلا برام مهمه؟
فعلا من مدعي گروه سومم. تا خدا چي بخواد.

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

گذر زندگي

قراره من به عنوان كوالاجون يكي از صفات شناساييم مهربوني باشه. قسمت سفيد دنيا رو ببينم و چشامو رو سياهيا ببندم. ولي اشكال يه جوتور كوچولو اينه كه بعضي وقتا جا تو دلش كم مياره. از اونجايي كه كوالا جزو خانواده خرس هاست، واي به حال اون زماني كه كاسه صبرش لبريز بشه.
بالاخره جلسه مزرعه حيوانات برگذار شد و تقريبا به خير گذشت. خيلي آسيبي تو جلسه به كسي وارد نشد. بيشتر صدمات مال قبل از جلسه بود. شكايتهايي پشت جلسه رد و بدل شد كه از گوشه و كنار بهم رسيد.
به نظر جغد بيشتر مشكلات از سوء تفاهمه. روباه ميگه بيا تكليف اينارو روشن كن من جوابگو نيستم. مورچه دنبال بيمه بيكاريه كه حواله داده شد به جناب ببر. جناب شير هم به سفرهاي بين جنگلي رفتن. خبر جديدي ازشون نيست.

۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

دعا

برنامه گذاشتم روزي 10 نفر رو سر نماز دعا كنم. خيـــــــــــــــــــلي باحاله. آدم كلي سر حال مياد. ضمنا احساس خوبي داره اگه كسي بدونه هر روز سر نماز دعاش ميكني.
اين ده نفر 5 تاشون ثابتن. 5 تاشون هر روز بسته به حال و روزم عوض ميشن. هنوز نياز نشده بكنمش 15 تا. تازه وقتم كم ميارم از بس كه اين امام جماعتمون تند قنوت ميخونه. شايد دو شيفتش كنم. به هر حال عادت خوبيه. حتي ميشه دعا تبادل كرد. از تبادل لينك پر فايده تره.

به همه پيشنهاد ميكنم حدافل يه دوره امتحان كنين. خيلي لذت بخشه.آدم ياد نماز وتر ميفته.

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

كار جديد

حدود 90 نفر اومدن اينجا. واي كه چقد شلوغ شده. يه آرامشي پيدا كرده بود اينجا ولي پنج شيش روزه خراب شد. هر كي نرسيده و بساط پهن نكرده فريادش بلند ميشه آي هوار ما شبكه نداريم، كار مردم خوابيده ....بعد كه ميري راه ميندازي بساط مين ياب پهن ميكنن. آي آدم زورش ميگيره.
يه اتفاق باحال. گروه مالي از يه شركتي برنامه خريده بودن، براي نصب روي سيستم جديد به مشكل برخوردن. از اونجايي كه اينا باهم دعوا دارن هميشه يارو تو راه اندازي قفل كمك نكرد. ما هم احضار شديم بابت پوز زني. خب طفلك خيلي شانس نداشت. 10 دقيقه اي قفله راه افتاد و رييس مام يه تشكر جانانه از ما كرد.


پروژه شركت داره به نتيجه ميرسه. ولي خيلي كند جلو رفت. باز ببينيم نيلوفر خانم چه ميكنه. به نظر كه داره خوب كد ميزنه. امان از قطع برق.


۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

ملودي امروز

امروز اينارو گوش كردم:
متاسفم - محسن چاوشي
بوي گندم - حامي
خيلي حال داد.
كلا خيلي حوصله ندارم.دو سه روزي تلفن اتاقم خراب بود، هيچكي بهم زنگ نزد. بيشتر تهنا شدم. دلم گل ميخواد.

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

روش نگارش

هنوز براي روش نگارش اين وبلاگ تصميم نگرفتم، ماري راس ميگه بعد از 2 سال با اين سبك نگارش ميشه يه مجموعه داستان قشنگ ميشه ولي ديگه جايي واسه دادزدن نمي مونه. اصلا اول اين بلاگ رو راه انداختم واسه داد زدنام. امروز صبح نظرم اين بود كه هر روز تاثيرگذارترين مطلبي كه بهش برخورد كردم رو بنويسم. شايد بعضي وقتا درد دل، بعضي وقتا تحليل. اما دارم سعي ميكنم منظم بنويسم. ولي زود نظرم عوض شد.
الان دلم گرفته. يه بستني ميخوام. شايد آيسپك. نميدونم. سر در گمم.

بازم اگه كسي پيشنهادي داره بسم الله .كامنتاي من هنوز به سرنوشت 8 افقي دچار نشده.
مرسي.

توقف

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت. شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختي تنبيه كند. پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو،جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسي توجه نكرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم.

"براي اينكه شما را متوقف كتم" ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم.
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت... برادر پسرك را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ....
در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.
اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه

۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

باورهاي ذهني

یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد...
اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد...

او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حـ­مله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که ونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد. بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود.

دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حـ­مله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت.

۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

ويروس

آقا يه دماري از ما در آورد اين ويروس كه نگو. يه هفتس داريم ويروس كشي مي كنيم. ويندوز از اول،ويژال استديو از اول. آخ كه پدر صاب بچه در اومد. اگه برنامه هام نپريده باشه خيالي نيست. منظورم كدهامه آخه توي اين هفته تحويل دارم.

راسي. نگه داشتن وب لاگم سخته ها. . حوصله ميخواد.

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

روز زن



با ماری در مورد كادوي روز مادر جلسه آنلاين داشتيم. قرار شد من عطر بخرم از لباس خريدن خيلي راحت تره. ولي بازم سخته
يه سرچي نموديم در اينترنت اينو يافتيم: عطر ايران. به نظر راهنماي خوبيه فقط بايد يه ليست قيمت هم پيدا كنم براش. الان بودجه پيشنهادي حدود 20-30 تومنه تا بريم بازار...
تو نظرمه كه گرم وشيرين بگيرم ملايم. فك نكنم از تند خوشش بياد.


پلاگين جديد


يه پلاگين جديد واسه فايرفاكسم گرفتم

اسمش اسكرايب فايره. به نظر چيز جالبي مياد. فعلا تو تستم



نقدا سلام
دارم رو تمپليتم كار ميكنم فعلا تا ببينيم چي پيش مياد