۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

سفر اردبيل

حركت واسه ساعت ده برنامه ريزي شده بود كه به خاطر تاخير ميمون حدود يازده حركت كرديم.
خروج از باغ وحش حدود دو ساعت طول كشيد. كاروان سه اتوبوسه به سمت اردبيل - سرعين حركت كرد. سه تا راننده ناشي، بدون مدير درست حسابي سفر، اجماعا باعث شد اتفاقات نه چندان جالبي تو طول سفر برامون بيفته.
حدود ساعت سه نصف شب رسيديم به خروجي زنجان.راننده ها دبه كردن كه ما خوابموم مياد. حالا كچا توقف كردن؟ درست روبروي يه توالت بوگندو با يه مسجد نيمه ساخته كه سقفم نداشت چه برسه به موكت و مهر و اين حرفا. بعد آقايون نظر دادن خيلي خوب، تا اذان صبح كه چيزي نمونده همين جا يه يك ساعت و نيمي واي ميستيم تا اذان بگن نماز بخونيم و راه بيفتيم. دستشون درد نكنه آدم به اوج عرفان مي رسه وسط خاك و خل نماز بخونه با بوي توالت. اونم وسط خيابون. ميدوني دلم از چي ميسوزه؟ من تو بلاد خارجه(كفر) نمازم رو سر وقت و تو جاي تميز ميخوندم. منت هيچ كسي هم بالا سرم نبود.

حدود ساعت ده رسيديم سرعين. تو يه اردوگاه خصوصي. صبحانه در سلف صرف شد: سرشير و عسل. به انضمام شير و چاي. به لطف شير اين جنگل كه به نظر يكم عاقل تر از معاونينش ميومد برنامه هاي اينجا خيلي مرتب تربود. تنها مشكل اساسي فشردگي برنامه هاشون بود.
برگشت پدرمون در اومد. ساعت 9 صبح تا 5 صبح فردا تو راه بوديم

پ.ن: اين پست هفت هشت روز عمر داره ديگه داشت كاملا بيات ميشد گفتم حيفه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

می بی نم که ...... نه می بی نم ;)