۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

هارد اكسترنال

بالاخره پولامو جمع كردم و رفتم يه هارد وسترن ديجيتال خريدم.

ظرفيت 320 گيگ. كه تقريبا ميشه 300 گيگ واقعي. آخه از قديم اين هارد فروشا يه كيلو رو 1000 بايت ميگرفتن ولي ويندوز 1024 بايت. همين 24 بايت ناقابل باعث ميشه كه هر گيگ 73 مگابايت با مقدار واقعي تفاوت داره. حالا تو 320 گيگ ميشه چقدر؟ 23 گيگ ناقابل. نامردا!!! نه؟؟ . خب ولي اشكال نداره كلا لازم داشتم. يه عالمه برنامه و فيلم و اينجور چيزا رو هارد لپتاپم بود كه لازم بود تصفيه بشه. آخه اقلا لپتاپ مال شركته.

يه درايو مخفي روش درست كردم واسه بك آپ اطلاعات شخصي. البته سعي ميكنم به اندازه كافي بهش چفت و بست بزنم كه لو نره ولي كلا چيز جالبيه. الانم دارم سعي ميكنم روش لينوكس نصب كنم. اگه موفق بشم به يكي از برنامه هاي ديرينم رسيدم: هك در سه سوت. خيلي سادس. يه قانون قديمي امنيت ميگه:

Physical Access is All the Access. يا يه همچين چيزي… لذا اگه من كامپيوتر شما رو با هارد خودم بوت كنم اصلا مهم نيست چه قانوني براي سطح دسترسي ست كرده باشي :دي.

فعلا. من بايد ريبوت كنم برا نصب لينوكس…

پ.ن.: جلسه خوب اونه كه با دعوا شروع شه به خوشي ختم شه.

پ.ن. 2: تولد هشت افقي خيلي مباركه. از بهترين دوستاي وبلاگيه منه.

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

دعوا

دارم ميرم تو جلسه با مديرعامل شركت.

احتمال زياد به دعوا ختم ميشه. ميخوام استعفا بدم.

دعا كن.

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

شب يلدا

شب يلدا تو جنگل ما خيلي شلوغ بود. اول قرار بود همه بريم خونه شيرشاه. بعد گفتن همه رفتن خونه شاهين. من كه رسيدم آخراي شام بود. مامانم اينا هنوز نيومده بودن. ما هم مشغول صرف شام شديم. بالاخره مامان اينا هم اومدن و خيلي به خوبي و خوشي ميوه خورديم و شام خورديم و …

ساعت شد حدود 10. مامان صدام كرد تو اتاق.

  • براي اون قضيه من ميخوام شاهين يا پرستو يه بار يه نگاهي به اين طرفت بندازن يه دو سه تا سوال مخصوص از طرف من بكنن
    • چه خوب فقط يكم زوده ايكاش اجازه ميدادين ما به يه جمعبندي اوليه برسيم بعد.
  • پس بذار موضوع رو به خود شاهين بگم.
    • باشه مشكلي نيست…

پس از ورود شاهين به جلسه، خب من انتظار يكم خشانت رو داشتم. ولي خب يكم بيشتر از انتظار من بود. يه سري اصطلاح كه به نظر من توهين بود ولي به نظر اونا نه!

مگه داري آدم معامله ميكني… تو خيلي پرتي… برو حرف زدن ياد بگير…

خلاصه چشمت روز بد نبينه. اينقدر از اين خورده فرمايشات و غرغرا به من گفتن كه مجبور شدم جواب بدم. خب آشناترا ميدونن من وقتي شروع ميكنم به جواب دادن چه اتفاقي ميفته. خب دعوا شد و مامان و شاهين با من قهر كردن. امروز كه چهارشنبس هنوز هيچكدوم درست باهام حرف نزدن.

يه دست گل براي شاهين بردم. دو سه بار هم تو هفته شركت رو پيچوندم كه زودتر برسم به خونه ولي بازم فايده نداشت.

حالا باز امشب دارم ميرم خونه ببينم چي ميشه…

 

 

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

دردسرهاي من

اصلا برام مهم نيست كسايي كه اين پست رو ميخونن چه فكري درباره من ميكنن. خيلي وقتا اينجا زيادي مراعات ميكنم. راستش از اول هم زيادي مراعات كردم. قراربود اينجا راحت فحش بدم. خيالم راحت باشه حداقل تو دنياي واقعي كسي به روم نمياره. ولي بازم نشدو چند وقت پيش داشتم به راه حل كوچ فكر ميكردمو ولي خداييش از اينجا برم اصلا ديگه هيچي نمي‌نويسم.

لذا، لذا شروع كردم به نوشتن يه چيزايي كه احتمال زياد زود پاكشون ميكنم. لطفا ذخيره نفرماييد. ارزش غذايي نداره(زياد سرخ شده).