۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

مسافرت

امشب از سر كار بابا داريم ميريم مسافرت. تقريبا يه 10-12 سالي بود كه مسافرت با خانواده و همكاران نرفته بودم. يكم شيطوني زده به سرم.
دفه آخر كه از اين جور مسافرتا رفتم زيادي خاطره انگيز شد.نمونده بود با افسر برم گردونن تهران. هي! يادش بخير.
اين تعطيلات رو مشرف ميشيم اردبيل. (با لهجه كامل قرائت شه لطفا). قراره نشستيم تو ماشين من شرو كنم به زبان محلي حرف زدن.
به به يوروم ياقچي سن ايشالا؟ نخبر؟.
من تا حالا شمال غرب نرفتم. ميگن الان هواش خيلي خوبه دوس دارم برم يه دو سه روزي از اين حال و هوا خارج شم.
بت من جديد هم گرفتم بلكه پسنديده شود...
.در ضمن دارم كلكسون اون سري رو هم تكميل ميكنم 5 تا قسمت ديگه شو هم گرفتم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

میبینم که هنو بر نگشتین! اده بیربیله باشی بابا! الده نکشته باشنتون؟