سر مراسم نامزدونگ نصف پاشوديم رفتيم ولايتشون. با بچهاي قديم شرکت. يه جا از اداره مامان گرفتيم واسه دو شب. پنج شنبه و جمعه . شنبه رو هم از سازمان مرخصي گرفتم برگشتنه با خيال راحت و سر فرصت برگشتيم.خيلي خوش گذشت. دو روز پيش داشتم فيس بوكم رو چك مي كردم متوجه شدم تولد نصف جمعه اس. لذا با مراجعه به اولين مكان ممكن يه عروسك پو و ببر مهربون گرفتم واسش. باحاليش روش تحويل بود به عروس خانم وسط عروسي، آي خنديديم، آي خنديديم. جاتون خالي. يه چيز جديدم درباره شهرشون ياد گرفتم. هر جا خواستي بري :مستقيم دست راست. كلا جواب ميده. يه عالمه آدم هم ديديم كه مثلا نميشناختيم. يعني في الواقع به قيافه نميشناختيم. كمثل الخسرو و اسفنديار. جريان وزارت اطلاعات هم از سايت اصلي بخونين.
فهلاً تا بعد
۲ نظر:
یووهاهاهاهاهاهاها
چقدر پست زوری از مردم گرفتن مزه میده ها D:
اون گلها هم نوش جونتون! حلالتون باشه!
بلاخره شمام زحمت کشیدین کلی اون وسط با یه چیزی تو مایه های بیژامه مجلس رو ترکوندین D:
آره خداییش تکرار نشدنی یه!
مگر اینکه ماری دوباره عروسی بگیره! میگم فکر خوبی ها خفت اش کنیم ماهی یک عروسی!
ارسال یک نظر