۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

بازگشت

بالاخره مامان با شاهين برگشتن. شاهين شروع كرده به خوردن همون گياه مزخرفه. تمام پرهاشم داره ميريزه. طفلكي دلم براش سوخت يكي از جوجه هاش رفته بود يه جنگل ديگه برا امتحان جهاني باهوشترين حيون دنيا تو شمردن گوسفند. باخت و برگشت. طفلي وقتي رسيد جنگل مامان دوستش گفت: عزيزم خوش گذشت؟ مامانت كو؟؟ يهو لبش جمع شد. خيلي دلم سوخت براش. تازه هنوز نديده بود پراي مامانش ريخته. خلاصه همه دارن تلاش ميكنن روحيه همديگه رو بالا ببرن. بسي اميدوارم كه زود كل ماجرا حل بشه. همه تحت فشارن.
امروزم دعا كنين. واسه مامان من كه بتونه تحمل كنه.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

امیدوارم خدا هم به مادرتون و هم به سایرین قدرت گذر از این بحران رو بده!

ناشناس گفت...

تقریبا شش ماه پیش مادربزرگم همین گیاها خورد تازه بعد از اینکه عملش کردن و مثلا مشکلو در آوردن...مامانم ختم قرآن نذر کرد و کلی چیزیای دیگه.الآن هر ماه میاد آزمایش بده. اون موقع ها من می رفتم بیمارستان امام خمینی که پیشش باشم، وقتی بر می گشتم تا دو روز غذا نمی تونستم بخورم. همه ی موهاش ریخت، ولی باز در اومد، خیلی بهتر از قبل شد!! تا حالا که همه ی آزمایشهاش خوب بوده...
یه کمی به خدا اعتماد کنید. خیلی امیدوارم صبر به همه بده، ولی اگر امید نداشته باشید سخت می گذره.